loading...
تفریحی اجتماعی
عماد بازدید : 9 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)

فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی ، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم ، اگر صحبتهایم تکراری و خسته کننده بود صبور باش و درکم کن ، یادت بیاد وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم و برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم....

وقتی نمیخواهم به حمام بروم سرزنش و شرمنده نکن ، وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروزی سوالاتی میکنم با تمسخر به من ننگر ،وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمی کند فرصت بده و عصبانی مشو ، وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند دستانت را به من بده .... همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من بر میداشتی.

زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم ، عصبانی مشو ... روزی خود میفهمی .

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم ، خسته و عصبانی مشو ، یاری ام کن همانگونه که من یاریت کردم ، کمکم کن تا با نیرو و شکیبایی تو ، این راه را به  پایان برسانم ... فرزند دلبندم دوستت دارم .

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر خود را در مورد مطالب عنوان کنید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 114
  • بازدید سال : 215
  • بازدید کلی : 3,912